مرگ احتمالا به همین شکل است
غلیظی تاریکی امشب بر پوست تنش جاری است
و طنین صدای پایش به همین سنگینی در راهروی تن میپیچید
رگ پنهان آبیاش آشکارا خواهد زند
نفسهایش ناتمام و پراکنده خواهند بود
و باز هم همگام با او
دانههای عرق بر پیشانیام رسوب خواهد کرد
و تب جایی در تنگاتنگ استخوانهایم به لرز خواهد افتاد
و تو ... باز دور خواهی بود و سرد
شب چقدر حس تو را داراست
و درد ...
درد در ابعادی باز و حجیم ظاهر میشود
آه! نقش امشب، جلوهی مرگ است
چشمانم را می بندم
و به فراموشی کهنسال نیستی توسل میکنم
کسی چه میداند شاید فردایی در راه باشد
ความคิดเห็น